جدول جو
جدول جو

معنی شیرین منش - جستجوی لغت در جدول جو

شیرین منش
(مَ نِ)
خوشخوی و خوشروی. خوش طینت. نیکوسرشت و خوش اخلاق:
ترشروی بهتر کند سرزنش
که یاران خوش طبع شیرین منش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ طِ)
شیرین گفتار. شیرین سخن:
لب خندان و شیرین منطقش را
نشاید گفت جز ضحاک جادو.
سعدی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 779 تن. آب از رود خانه گیلان. صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(صَ نَ)
از اسمای محبوب است. (آنندراج). یار شیرین ادا. بت شیرین حرکات. زیبارویی که گفتار و رفتار شیرین و دلپسند دارد:
چهرۀ من چین گرفت از جور آن شیرین نگار
قامت من خم گرفت از زلف آن شیرین صنم.
میرمعزی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
که خندۀ شیرین دارد. که خوش می خندد. که تبسمی شیرین و ملیح دارد. شکرخنده. (از یادداشت مؤلف) :
لب چو مرجان ولیک لؤلؤبند
تلخ پاسخ ولیک شیرین خند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
خیلی شیرین به مانند قند
فرهنگ گویش مازندرانی